شیخ حسین چگونه حال شکنجه گر ساواک را گرفت


وقتی نگهبان در سلول را باز کرد و او وارد سلول ما شد همه به احترام او برخاسته و سلام کردند ولی من همچنان گوشه سلول نشسته بودم. به او بر خورد، با اشاره مرا خواست و گفت بیا برو بیرون.


خبرگزاری فارس: شیخ حسین چگونه حال شکنجه گر ساواک را گرفت

ادامه نوشته

شهیدی که برای حفظ معبر ، دهانش را پر از گِل کرده بود


وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود.

ادامه مطلب

ادامه نوشته

حرکت زیبای حمیداستیلی وعلی کریمی



به گزارش ملت ایران به نقل از گل :

حمید استیلی به همراه علی کریمی و شهردار منطقه 21 دکتر مصطفی سلیمی روز چهارشنبه 27 دی به منظور گرامیداشت یاد و خاطره جانبازان جنگ تحمیلی به آسایشگاه ثارالله رفتند ، گفتنی است که در این آسایشگاه جانبازان قطع نخاعی حضور دارند.


خاطره ای از فرماندهی سردار شهید حاج حسین بصیر


خاطره ای از فرماندهی سردار شهید حاج حسین بصیر

سردار «حاج حسین جان بصیر» قائم مقام لشكر ویژه 25 كربلا در دوران دفاع مقدس بود كه در روز دوم اردیبهشت ماه سال 1366 در «عملیات كربلای 10 » در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید

علی اكبر بصیر برادر حاج حسین جان بصیر در خاطره ای می گوید: آن زمان كه «حاج بصیر» فرماندهی گردان یا رسول (ص) را به عهده داشت. روزی از طرف فرماندهی لشگر آمدند و به او گفتند: «از طرف فرماندهی لشگر ابلاغیه ای آمده مبنی بر اینكه حضرتعالی از این پس به فرماندهی تیپ یكم لشگر منصوب شدید.»

حاجی ابتدا قبول نكرد ولی بعد از اصرار زیاد برادران فرماندهی، به آنها گفت: «من باید فكر كنم.»

لذا برادران رفتند و فردای همان روز دوباره آمدند و از حاجی پاسخ خواستند. حاج حسین این بار جواب مثبت داد.

من كه از این قضیه متعجب شده بودم به حاجی گفتم:«حاجی! چرا همان دیروز جواب مثبت ندادید.» او در جواب گفت:«دیروز در آن حالت نمی توانستم فكر كنم و تصمیم بگیرم. راستش رفتم و با خودم فكر كردم«امروز كه مرا به فرماندهی تیپ منصوب كردند اگر چند روز دیگر بخواهند این مسئولیت را از من بگیرند و بگویند از این پس باید به عنوان یك تیرانداز در جبهه خدمت كنی من چه عكس العملی نشان می دهم؟ اگر ناراحت و غمگین شدم پس معلوم می شود برای رضای خدا این مسئولیت را قبول نكردم. ولی اگر برایم فرقی نداشت پس مشخص می شود كه این مسئولیت را برای رضای خدا قبول كردم و فرقی ندارد در كجا خدمت كنم. بعد دیدم اگر بخواهند مسئولیت فرماندهی تیپ را از من بگیرند برایم فرقی نمی كند لذا قبول كردم».
پدر برای رضای خدا شرمنده ات هستم...


سردار قاسم صادقی از همرزمان شهید عباس كریمی، خاطره ای از فرمانده لشكر 27 محمد رسول الله(ص) اشاره و بیان می كند:


یكبار همراه با عباس از جبهه به مرخصی آمده بودیم. به كاشان رفتیم تا سری به پدر و مادرش بزند و احوال آنها را جویا شود. من هم او را همراهی كردم و با هم وارد خانه شدیم. پس از استراحت و پذیرایی می خواستیم به طرف تهران حركت كنیم كه پدر حاج عباس رو كرد به او و گفت: «پسرم اگه میشه منو با ماشینی كه داری برسون جاییكه می خوام برم؛ آخه كار دارم.»


ماشینی كه در اختیار حاجی بود، مال خودش نبود و برای سپاه بود. حاج عباس توی خودش فرو رفت و بعد از لحظاتی گفت:«پدرجان! شرمندم؛ این ماشین مال من نیست. برای بیت الماله؛ من نمی تونم استفاده شخصی ازش كنم. خدا هم راضی به این كار نیست! می دونم كه شما هم حتما نمی پسندید و راضی نیستید.»

هر چند اجابت نكردن خواسته پدر برای حاجی سخت بود اما رعایت شرعیات و حدود اسلامی برای او از هر چیز دیگری مهم تر بود و در این زمینه با هیچ كس پارتی بازی نمی كرد!



یكبار همراه با عباس از جبهه به مرخصی آمده بودیم. به كاشان رفتیم تا سری به پدر و مادرش بزند و احوال آنها را جویا شود. من هم او را همراهی كردم و با هم وارد خانه شدیم. پس از استراحت و پذیرایی می خواستیم به طرف تهران حركت كنیم كه پدر حاج عباس رو كرد به او و گفت: «پسرم اگه میشه منو با ماشینی كه داری برسون جاییكه می خوام برم؛ آخه كار دارم ماشینی كه در اختیار حاجی بود، مال خودش نبود و برای سپاه بود. حاج عباس توی خودش فرو رفت و بعد از لحظاتی گفت:«پدرجان! شرمندم؛ این ماشین مال من نیست. برای بیت الماله؛ من نمی تونم استفاده شخصی ازش كنم. خدا هم راضی به این كار نیست! می دونم كه شما هم حتما نمی پسندید و راضی نیستید.»


یك شهید یك وصیت نامه

بخشی از وصیت نامه شهید محمد جواد شعبانی سرنخی برگرفته از كتاب گزیده موضوعی وصیت نامه شهداعنوان می شود:

انقلاب عظیم اسلامی ما در طول حركت خود، در طول مسیر خود از مراحل خاصی عبور كرده؛ ایثارگران و فداكارانی جان خویش را جهت پیروزی انقلاب اسلامی فدا كرده اند؛ انسان های مومن و مبارزی در مقابل طاغوت ایستاده اند و ما در مقابل آنها مسوولیم، چرا كه آنها دیوار استبداد را در هم كوبیده و در طی انقلاب اسلامی، ارگان های اسلامی را برپا نمودند.

ما از مرحله اول عبور كردیم. در مرحله دوم انقلاب اسلامی، ملت سلحشور ایران در مقابل توطئه های ایادی داخلی مقاومت كرد، فداكاری كرد.

اما در این برهه از انقلاب، تعمیر انقلاب و بازسازی انقلاب و تثبیت انقلاب و آمادگی و مقاومت جهت تداوم انقلاب اسلامی است. این مرحله از مراحل قبلی حساس تر و مشكل تر. این مرحله، مرحله ای است كه امت باید مواظبت های لازم را دقیق بكند و با اتحادش، با فداكاری هایش، با ایثارگری اش، امروز انقلاب اسلامی را باید حفظ كند؛ كشور اسلامی باید محفوظ بماند...
فرآوری عاطفه مژده

بخش فرهنگ پایداری تبیان

منبع نوید شاهد

به نقل از وبلاگ :
کــجـــــایــنــد مـــــردان بــی ادعــا


دیدار جمعی از بسیجیان سراسر كشور ، با رهبر انقلاب در حسینیه امام خمینی (ره)


دیدار جمعی از بسیجیان سراسر كشور ، با رهبر انقلاب در حسینیه امام خمینی (ره)


دیدار جمعی از بسیجیان سراسر كشور ، با رهبر انقلاب در حسینیه امام خمینی (ره)

۱۳۹۱ چهارشنبه ۱ آذر

ادامه نوشته

روحانی و لباس نظامی!!!



روزی در محضر مقام معظم رهبری بودم که فرمودند: من در زمان جنگ، همیشه با لباس نظامی در جبهه ها حاضر می شدم. اما تردید داشتم که آیا مصلحت همین است که من لباس پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را کنار بگذارم و این لباس نظامی را بپوشم یا با همان لباس روحانی در جبهه ها حضور پیدا کنم؟

یک روز پنجشنبه که از جبهه به منظور شرکت در نماز جمعه به تهران آمدم، برای دادن گزارش مستقیماً از فرودگاه به جماران رفتم. امام(ره) در پشت پنجره ایستاده بودند. من مشغول باز کردن .....

ادامه را داخل سنگر بخوانید !

ادامه نوشته

خوراک ماهی و مرغ


در يكي از روزهاي مردادماه سال 1366، بعد از انجام عمليات نصر7 برادر فتوحي كه جانشين تيپ الغدير بودند براي سركشي به خط آمده بودند. عده اي از برادران رزمنده به اصرار از ايشان خواستند تا ناهار را كه مي گفتند خوراك ماهي است با آنها بخورند. ايشان هم پذيرفتند. سفره پهن شد. همه منتظر بوديم تا ناهار را بياورند.

بعد از مدتي چند ظرف پر از آب همراه با قاشق در وسط سفره گذاشتند. ما كه متوجه موضوع نشده بوديم اما برادر فتوحي متوجه شدند و گفتند: خب درست است ديگر، خوراك ماهي آب است و شروع به خوردن كردند.

دو سال بعد از اين ماجرا، در پادگان شهيد عاصي زاده اهواز بوديم. برادر فتوحي كه يك چادر حصيري جلوي دژباني داشتند. بعد از نماز ما را براي ناهار دعوت كردند. آن هم خوراك مرغ! نكته عجيب اين بود كه غذاي پادگان آن روز خوراك مرغ نبود.  به هرحال با خوشحالي روانه چادر برادر فتوحي شديم. سفره پهن و بعد از مدتي بشقابها روي آن گذاشته شد.

وقتي نگاه كرديم بشقابها پر بود از گندم و ذرت. برادر فتوحي گفت: چرا شروع نمي كنيد؟! مگر خوراك مرغ نيست؟!


به نقل از وبلاگ : راه سرخ 2