داستان یک عکس جاودانه(عکس شهید حاج امینی)

هوالحق


فارس، در بخشي از خاطرات احسان رجبي در يكصد و شصت و پنجمين شب خاطره حوزه هنري آمده است: وقتي جنگ شروع شد، من چهارده ساله بودم؛ دلم مي‌خواست به همراه بچه‌‌هاي محله در جبهه حضور پيدا كنم اما برادر بزرگم مانع رفتنم مي‌شد تا اينكه يك سال گذشت و برادر و خانواده رضايت دادند به جبهه بروم.


حضور من در جبهه، مصادف بود با عمليات والفجر مقدماتي؛‌ ‌در آن جا من به عنوان نيروي ساده مشغول شدم. خوب يادم هست كه قبل از اعزام نخستين فرمانده ما «مهدي جاويدي»، با ما اتمام حجت كرد؛ تا شايد افراد كم سن و سالي مثل من اگر ترديدي دارند پشيمان شوند و برگردند سر درس و زندگي خودشان يا اين كه نيروهاي زبده را شناسايي كند.

فرمانده همه را به صف كرد و خيلي جدي گفت «ببينيد عزيزان من! جبهه جنگ،‌ به اين سادگي كه شما تصور مي‌كنيد نيست. آنجا جنگ واقعيه،‌ توپ و تير و تانك و آتيشه، دست و پا قطع شدن داره، سر پريدن داره و ...»؛ فرمانده هر چه گفت هيچكس خم به ابرو نياورد و كوچكترين خدشه‌اي به عزم و اراده‌اش وارد نشد. از آن به بعد هر جا عملياتي بود خودم را مي‌رساندم.

نخستين خاطره‌ام را از عكس «شهيد اميني» شروع مي‌كنم؛ در كربلاي 5 گفته بودند منطقه حساس است و به هر قيمتي شده بايد خط و خاكريز حفظ شود. در چنين شرايط خطرناكي من و [شهيد] جان‌بزرگي و [شهيد] فلاحت‌پور تصميم گرفتيم براي تهيه عكس و فيلم به آن جا برويم.

اول به قرارگاه تاكتيكي رفتيم، عليرغم توصيه فرماندهان مبني بر نرفتن و صرف نظر كردن، ‌تصميم گرفتيم به هر قيمتي شده خودمان را به خط مقدم برسانيم تا رشادت و ايستادگي بچه‌ها را به تصوير بكشيم. بالاخره منتظر مانديم تا يك «پي ام پي» آمد و سوار شديم و به دل آتش زديم، مسير سخت و دشوار بود. دشمن با تمام توان و امكانات به ميدان آمده بود تا منطقه از دست داده را پس بگيرد.


انفجارهاي پي در پي از دريچه منشور «پي ام پي» ديده مي‌شد، زمين مي‌لرزيد و انفجارها تعادل ماشين آهني را برهم مي‌زد. اگر با تويوتا آمده بوديم كه ديگر پايمان به خط نمي‌رسيد. در يك قدمي مرگ و شهادت بوديم و نفس‌‌ها در سينه حبس شده بود و ذكر مي‌گفتيم و استغفار مي‌كرديم. خودمان را دربست به خدا سپرده بوديم.

به جايي رسيديم كه ديگر امكان جلو رفتن نبود. گفتند «ديگه اين آخر خطه! پياده شيد» با دلهره پياده شديم. جايي را نمي‌شناختيم سراغ «شاه حسيني»را گرفتيم. كمي جلوتر بود. به سمت سنگر و محور مربوطه رفتيم. خمپاره همچنان مي‌آمد و مرتب مجروح به عقب منتقل مي‌شد. از چيزي كه خبر نبود، نيروهاي تازه نفس بود.

خيال مي‌كرديم يك لشكر و گردان پشت خط داريم؛ ولي به بچه‌ها كه رسيديم با تعجب ديديم تمام آدم‌ها با خود ما روي هم مي‌شويم 20 نفر! ديديم با اين وضعيت كمبود نيرو نمي‌شود فقط عكس و فيلم گرفت. بايد آستين بالا زد و كمك كرد. اين جا بود كه آقا سعيد به طور خودجوش مديريت صحنه عكاسي را به دست گرفت و گفت «يه دوربين نوبتي بچرخه فيلمبرداري كنه، ‌بقيه بچه‌‌ها كمك كنند» چاره‌اي نبود بايد مسلح مي‌شديم و مي‌جنگيديم.


شاه حسيني، فرمانده خط آدم عجيبي بود؛‌ بيشتر از همه خطر مي‌كرد و دائم سركشي مي‌كرد و به بچه‌ها روحيه مي‌داد. آن روز از صبح تا ساعت 5 بعداز ظهر درگير بودند؛ بعد كم كم آتش سبك شد- حدود 10 دقيقه - ديدم سعيد آمد و گفت «اولاً از فيلم و عكس غافل نشيد! در ثاني سريع شروع كنيد به سنگر كندن و جان پناه درست كردن، اين آرام شدن موقتي، ‌آرامش قبل از طوفان است».

شروع كرديم به كندن سنگر به اصطلاح روباهي كه گودي آن تا زير زانو بود؛ مشغول كار بوديم كه ديديم فرمانده «اميني» و «اسفندياري» آمدند و رفتند بالاي خاكريز سنگر ما نشستند، ‌مشغول بررسي منطقه و محور شدند. بالاي خاكريز سنگر ما نشستند ، مشغول بررسي منطقه و محور شدند. شنيديم كه پور احمد گفت «ببين چه جهنمي يه....!» ‌اميني گفت «ولي جهنمش قشنگه!»

هر لحظه منتظر اتفاقي بوديم. باطري دوربين فيلمبرداري تمام شده بود. نگران شديم، حجم آتش و انفجار لحظه به لحظه شديدتر مي‌شد.

با انفجار خمپاره 82 كنار بچه‌ها يك مرتبه همه جا زير و رو شد، آن لحظه دنيا جلوي چشمم تاريك شد. همه جا را سياه مي‌ديدم؛ سعيد با نگراني تكانم داد و بعد براي اينكه شوك بدهد محكم به پشتم زد، صدايي شنيدم كه مي‌گفت «زنده‌اي؟» كمي كه دود و غبار پراكنده شد به خودم آمدم و ديدم هر كس يك طرفي افتاده در حال جان دادن است.


سعيد داد زد «گوني بياريد رو شهيد بكشيم»‌؛ يك لحظه خانواده‌اش آمد جلوي چشمم، انگار صداي وجدانم بود كه نهيب مي‌زد، ‌«دوربين رو بردار عكس بگير....» به دنبال دوربين گشتم زير خاك بود! گوشه‌ بند آن را گرفتم و از زير خاك كشيدم بيرون، ‌لنزش را تميز كردم و بدون دقت، ‌در واقع چشم بسته از چهره آرام شهيد «اميني» عكس گرفتم.

اينكه عكس اينگونه واضح و شفاف از آب در آمد، عنايت و لطف خدا بود و وجود آن گوهرهاي نابي كه به خدا و ائمه(ع) متصل بودند.

*دهباشي را مي‌ديدم كه در حال جان دادن با «نايش»‌ ذكر مي‌گفت

دومين خاطره از سه راهي شهادت، قضيه آتش گرفتن ماشين «حاجي بخشي»‌ است؛ آن وقتي كه موشك كاتيوشا به ماشين خورد، دو جانباز صندلي عقب نشسته بودند و حاج بخشي و دهباشي هم جلو، به محض انفجار و آتش گرفتن ماشين، ‌موج انفجار حاج بخشي را به بيرون پرتاب كرد و بقيه درآتش سوختند.


به خاطر شدت حرارت شعله‌ها نزديك شدن به آن ممكن نبود و تلاش براي نجات آن‌ها به جايي نرسيد از من در آن لحظه جز عكس گرفتن كاري ساخته نبود. عكس و سند جنايت دشمن متجاوزي كه بايد در تاريخ مي‌ماند و نسل آينده بر مظلوميت و حقانيت ملت ما گواهي مي‌داد.

دهباشي را مي‌ديدم كه در حال جان دادن با «نايش»‌ ذكر مي‌گفت و حاج بخشي دو دستي بر سرش مي‌زد و يا حسين مي‌گفت.

*«‌امشب من ماهي رو مي‌خورم و فردا اين ماهي منو!»

در قضيه خليج و درگيري با ناو آمريكايي، بچه‌ها رزم جانانه‌اي با آن‌ها داشتند كه متأسفانه خوب پوشش خبري داده نشد. بچه‌ها چنان درسي به آنها دادند كه تا ابد فراموش نخواهند كرد.

در آن واقعه 4فروند هليكوپترشان را زدند؛ آمريكايي‌ها اول منكر شدند و بعد گفتند «دو تا گشت هوايي به هم خوردند و يكي نقص فني پيدا كرد و چهارمي را ايراني‌ها زدند»؛ در آن مصاف رو در رو، «مهدوي» و «بيژن توسلي» ‌شركت داشتند كه ماجراي آن در فيلم 6 قسمتي تحت عنوان «ستاره‌هاي آسمان گمنامي» در سال 71 از تلويزيون پخش شد.



خاطره قشنگي از شهيد توسلي و مادرش دارم،‌ پس از شهادت او براي تهيه قسمت‌هايي از فيلم به خانه‌ آن‌ها در «تنگستان» دزفول رفتيم، مادرش تعريف مي‌كرد كه بيژن معمولاً دير به منزل مي‌‌‌آمد و هر وقت هم كه مي‌‌آمد چون خيلي ماهي دوست داشت برايش ماهي سرخ مي‌كردم.

روز آخر هم كه شنيدم پسرم داره مي‌ياد خونه، رفتم ماهي تهيه كردم تا برايش سرخ كنم. مادر مي‌گفت: به بيژن گفتم «خسته نباشي، برات ماهي درست كردم» بيژن هم تبسمي كرد و گفت «‌امشب من ماهي رو مي‌خورم و فردا اين ماهي منو مي‌خوره!؟»


مادر مي‌گفت «من متوجه حرفش نشدم؛ همان شب، عمليات شد و 11 نفر با آمريكايي‌ها درگير شدند. 3نفر اسير شدند و 8 نفر در آب‌هاي خليج فارس،‌ طعمه كوسه و ماهي شدند! كه بيژن يكي از آنها بود.




عکس شهید صیاد شیرازی



شهید صیاد شیرازی

عکس شهید ابراهیم همت

عکس شهید ابراهیم همت


شهید همت+عکس


حفظ هوشیاری در برابر دشمن از دیدگاه امام خامنه ای

 

«همیشه امکان ضربه زدن از سوی دشمنان انقلاب و دشمنان ایران اسلامی هست؛ حتی در بهترین شرایط، همیشه کمین دشمن را در نظر داشته باشیم. غفلت از اینکه ممکن است به حرکت عمومی ملت ایران ضربه ای وارد شود، چیز خطرناکی است. هوشیار باشید. این همان توصیه ی امیر مومنان (سلام الله علیه ) است که فرمود:«و من نام لم ینم عنه». در عرصه زندگی سیاسی دچار خواب آلودگی نشویم؛ در پشت سنگرها خوابمان نبرد، اگر تو خوابت برد، باید بدانی که دشمن ممکن است بیدار باشد.»

رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای 1388/5/12



با توجه به سخنان رهبر معظم انقلاب نباید پشت سنگرهای خوابمان ببرد.همان گونه که شهدا با بیداری و آگاهانه به جنگ دشمنان رفتند.پس بیاید با هم در زندگی شهدا سیری کنیم تا با شناخت آنها بهتر و با بصیرت بیشتری به جنگ دشمنان برویم.

 

مشارکت زنان محجبه در 8 سال دفاع مقدس + عکس

مشارکت زنان محجبه در 8 سال دفاع مقدس + عکس



شهیده ناهید فاتحی کرجو


**********



زندگی نامه شهیده ناهید فاتحی





آرشیو موضوعی :  پوستر حجاب


تأثیر لقمه حرام و مادران تماشاگر ماهواره

حضرت آیت الله مظاهری در درس اخلاق هفتگی خود نسبت به کسب در آمد از راه حرام و شبهه‌ناک هشدار داده و بسیاری از ناهنجاری‌های اخلاقی را ناشی از رعایت نکردن حلال و حرام دانستند.



***********************

این مرجع تقلید، ضمن تبریک ایام ولادت باسعادت حضرت فاطمه زهرا (س) اظهار داشتند: یکی از نکات آموزنده در قضیّۀ ولادت حضرت زهرا«سلام‌الله‌علیها» که در جامعۀ امروزی باید سرمشق همگان قرار گیرد، این است که پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و حضرت خدیجه، چهل شبانه‌روز، روزها روزه بودند و شب‌ها عبادت می‌کردند و در آن مدّت حتی آلودگی قلبی که در اثر معاشرت عادی با مردم پدید می‌آید، برای آنان حاصل نشد.

 

* یک توصیه برای والدین

 

ایشان افزودند: هر زن و شوهری که می‌خواهند بچّه‌دار شوند و دوست دارند فرزندشان سعادت‌مند شود، باید قبل از انعقاد نطفه، گناه در زندگی آنان نباشد و از اعمال لغو و بیهوده و از شبهات نیز بپرهیزند تا گناه آنان و رفتار یا گفتار ناپسندشان بر روح جنین و کودک آنان تأثیر منفی نگذارد. زیرا بر اساس قانون وراثت که هم در علوم دینی مورد تأکید واقع شده و هم از نظر علوم طبیعی و روان‌شناسی اثبات شده است، صفات نیک و بد و خلق و خوی پدر و مادر به فرزند آنان منتقل می‌گردد.

 

معظم له همچنین بیان داشتند: در زمان امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» بچه‌ای به دنیا آمد که شبیه مرد دیگری غیر از پدر خود بود. مادر آن بچه، عفیف بود و بالأخره نزاع را خدمت امیرالمؤمنین آوردند. آن حضرت حکم کردند و فرمودند: بچه متعلّق به پدر خودش است، امّا آن زن، هنگام انعقاد نطفه، به فکر آن مرد نامحرم بوده است و فکر او بر شکل ظاهری فرزندش اثر گذاشته است.

 

* انتقاد از عشق بازی‌های نامشروع

 

ایشان تصریح کردند: حال این عشق‌بازی‌ها و این فساد اخلاقی، چه فرزندانی تحویل جامعه می‌دهد؟ این روابط دوستی نامشروع بین زنان و مردان و دختران و پسران، چه چیز تحویل جامعه می‌دهد؟! غذاهای حرام و غذاهای شبهه ناک، چه چیز تحویل جامعه می‌دهد؟!

 

رییس عالی حوزه علمیه اصفهان همچنین گفتند: طبق قانون وراثت، صفات ظاهرى نظیر شكل‏ و شباهت و صفات باطنى نظیر شجاعت و ترس، سخاوت و بخل، حسادت و رأفت، به واسطۀ ژن‌ها به اولاد منتقل مى‏شود؛ یعنی معمولاً پدر بخیل و کینه‌توز، فرزندانی بخیل و کینه‌توز دارد و فرزندان حسود، از مادران حسود متولّد می‌شوند. البته عواملی نظیر تربیت و محیط شایسته می‌تواند این صفات را تغییر دهد که اکنون مورد بحث ما نیست.

 

* تأثیر لقمه حرام

 

ایشان با اشاره به تأثیر غذای حرام در تربیت فرزند خاطرنشان کردند: نکتۀ حائز اهمیّت دیگر در قضیّۀ ولادت حضرت زهرا«سلام‌الله‌علیها»، این است که پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»، روزۀ خود را با خرما و انگور بهشتی که پاک ترینِ عذا‌ها است، افطار کردند و به نزد حضرت خدیجه رفتند. این موضوع نمایان‌گر این حقیقت است که اولاد شایسته و صالح، در اثر غذای پاک و حلال نصیب انسان می‌شود. اگر غذای پدر و مادر شبهه ناک باشد و چه رسد که حرام باشد، تأثیر عجیبی در شقاوت فرزند آنان دارد.

 

معظم له تاکید کردند: بر اساس روایتی از پیامبر (ص) زمینۀ سعادت و شقاوت فرزند در رحم مادر و در نطفۀ پدر است و به تعبیر روشن‌تر، زمینه‌های اصلی و اساسی سعادت و شقاوت انسان‌ها در خانه و در نهاد خانواده شکل می‌گیرد. بچه‌ها قبل از انعقاد نطفه تا وقتی وارد اجتماع می‌شوند و حتی بعد از آن، از طرف خداوند نزد پدر و مادر امانت هستند و پدر و مادر موظّفند به خوبی امانت‌داری کنند و مراقب باشند با غذای حرام و شبهه‌ناک، زمینۀ شقاوت و سقوط فرزند خود را فراهم نسازند. بچه در شکم مادر رشد می‌کند و باید رشد او از غذای حلال باشد. وقتی به دنیا می‌آید، باید غذای او حلال باشد، تا بالاخره زمینۀ سعادت برای این بچه فراهم گردد.

 

ایشان اضافه کردند: غذای حرام، تأثیر عجیبی در تربیت فرزند و در شقاوت انسان دارد. چطور خوردن میوه‌هایی مثل سیب هنگام بارداری، در لطافت بدن کودک تأثیر دارد؟ غذای حلال هم در لطافت و سعادت روحی فرزند و غذای حرام در شقاوت و بدبختی او تأثیر به سزایی دارد.

 

* ورشکسته‌ترین افراد چه کسانی‌اند

 

حضرت آیت الله مظاهری همچنین در ادامه با بیان این که طبق تصریح قرآن کریم، ورشکسته ترین افراد، کسانی هستند که به واسطۀ اولاد باید به جهنّم بروند، ابراز داشتند: اولادی که در اثر گناه پدر و مادر یا در اثر غذای حرام، شقاوت‌مند شده است، در قیامت به آنان نفرین می‌کند و از آن‌دو بازخواست می‌کند؛ به مادرش می‌گوید: چرا وقتی من در شکم تو بودم، گناه کردی؟! چرا دروغ‌گو بودی؟ چرا غیبت کردی؟ چرا با نامحرم رابطۀ دوستی داشتی؟ چرا حجاب، حیا و عفّت نداشتی که رفتار تو زمینۀ شقاوت مرا فراهم کرد؟ به پدر می‌گوید: چرا اجحاف کردی؟! چرا تو که اداری بودی، کم کاری و بی‌کاری و بدکاری کردی؟! و بالاخره چرا غذای حرام به مادرم دادی و زمینۀ شقاوت برای من پیدا شد؟! چرا وقتی به دنیا آمدم، غذای حرام و شبهه‌ناک به من دادی؟ بعد هم نفرین می‌کند و به خدا می‌گوید: بازخواست مرا از این پدر و مادرم بکن؛ برای اینکه زمینه‌ساز شقاوت و جهنّمی شدن من بودند.

 

* هشدار به مادران تماشاگر ماهواره

 

ایشان خطاب به پدر و مادرها گفتند: شما باید توجه داشته باشید که فرزندان تان نزد شما امانت هستند و باید مواظبت در خصوص تربیت آنان داشته باشید. معلوم است بچه‌ای که پای ماهواره و فیلم‌های شهوت‌انگیز بزرگ شود، نمی‌تواند به سعادت و رستگاری دست یابد و زمینۀ شقاوت او را پدر و مادر با ماهواره و رفتن به مجالس حرام و تحریک‌آمیز و نظایر آن فراهم کرده‌اند. بچۀ یاغی و طاغی و فرزندی که اعمال ناشایست و ناپسند مرتکب می‌شود، معمولاً حاصل غذای حرام و شبهه‌ناک است، پس مراقب حلال و حرام درآمد و غذای خود باشید.

 

* خانواده رکن اساسی سلامت جامعه

 

این استاد برجسته حوزه علمیه اصفهان ، نهاد خانواده را رکن اساسی سلامت معنوی جامعه توصیف کرده و افزودند: همه باید از قضیۀ ولادت حضرت زهرا«سلام‌الله‌علیها»، پند بگیرند و بدانند که اگر می‌خواهند بچۀ سالم تحویل جامعه بدهند، باید از نفوذ گناه و معصیت در خانه و زندگی خود ممانعت کنند. باید درآمدها و کسب و کارها حلال شود، باید همه مواظب باشند حرام، بلکه شبهه‌ناک هم نخورند و این کاری بسیار مشکل است.

 

ایشان یادآور شدند: چرا بسیاری از بچه‌ها این‌قدر بد شده‌اند؟! این دوست یابی‌ها و روابط نامشروع بین جوانان از کجا سرچشمه گرفته است؟ این یاغی‌گری‌ها و این غربزدگی‌ها برای چیست؟! این مفاسد در اثر غذای شبهه‌ناک و غذای حرامی است که پدر و مادرها به خورد فرزندان خود می‌دهند.

 

* انتقاد از چند نرخی بازار

 

معظم له با طرح این سوال که «چرا بازار مسلمین چنین شده است؟!» بیان داشتند: اکنون در بازار ما اجحاف و گران‌فروشی و چندنرخی بیداد می‌کند. وقتی انسان به بازار می‌رود و می‌خواهد جنسی بخرد، می‌بیند که نزدیک به ده نرخ مختلف برای یک جنس مشخّص وجود دارد. چرا چنین است؟! چرا یک نرخی نیست؟! این تقصیر کیست؟! این گرانی که الان کمرشکن برای همه و به خصوص فقرا شده، تقصیر کیست؟! دولت تقصیر دارد، می‌دانم، اما متأسّفانه مردم هم مقیّد نیستند. دولت کار را رها کرده و مردم هم هرکاری که خواستند، می‌کنند و می‌رسد به آنجا که گاهی یک معاملۀ ده میلیونی، سه یا چهار میلیون تومان، تفاوت نرخ دارد که ناشی از گران‌فروشی بی قید و بند است.

 

* تلفن همراه را خانه شیطان نکنید

 

ایشان خاطرنشان کردند: معلوم است که این‌گونه درآمدها فرزندی تحویل جامعه می‌دهد که وقتی به دانشگاه می‌رود، به جای درس خواندن و افتخارآفرینی علمی و معنوی، تمام وقت خود را صرف پیامک‌های عاشقانه و بی‌محتوا و حرام می‌کند و هنگام تدریس استاد با تلفن همراه خود که برای او یک خانۀ شیطان است، بازی می‌کند. چرا چنین شده است؟! مسلّم است که همه تقصیر دارند، امّا پدر و مادرها بسیار باید مراقب باشند و امانت‌داری کنند، یعنی هم مواظب غذایی که به بچه می‌دهند باشند و هم از ورود گناه در خانه جلوگیری کنند.

 

رییس عالی حوزه علمیه اصفهان همچنین اظهار داشتند: مرحوم آیت الله آقای سید محمد درچه‌ای، استاد حضرت آیت الله العظمی آقای بروجردی«رحمت‌الله‌علیهما» که یکی از مراجع بزرگ تقلید در اصفهان بوده است، معمولاً به خاطر پرهیز از غذای حرام و شبهه‌ناک به میهمانی نمی‌رفته است. نقل می‌کنند شخصی ایشان را برای شام دعوت کرده و ظاهراً علی‌رغم میل باطنی، مجبور به رفتن شده است. وقتی شام را خورده و می‌خواسته برخیزد، صاحب خانه قباله‌ای نزد ایشان می‌آورد که امضاء کند. وقتی چشم ایشان به قباله می‌افتد، درمی‌یابد که غذایی که خورده است، شبهۀ رشوه داشته است. می‌گویند: بدنش شروع به لرزیدن کرده و به صاحب خانه گفته‌است: من چه کرده بودم که این زهرمار را به خورد من دادی؟! بعد هم بر سر باغچه غذا را بر می‌گرداند، اما باز گریه کرده و می‌گفته: باقیماندۀ آن را چه کنم.

 

* هیچ کس زهرا(‌س) را نخواهد شناخت

 

ایشان در بخش دیگری از سخنان خود در خصوص شخصیّت ملکوتی و خلقت نوری حضرت زهرا«س» گفتند: أحدی نمی‌تواند به بزرگی شخصیّت حضرت زهرای مرضیه«سلام‌الله‌علیها» پی ببرد و بگوید زهرا کیست؟ امّا می‌شود از روایات اهل بیت«سلام‌الله‌علیهم» استفاده کنیم و به اندازۀ عقلمان و به اندازۀ شعور دینی‌مان، آن حضرت را بشناسیم. پیامبر اکرم «صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» در روایتی می‌فرمایند: «خلقت فاطمه، از نور مقدّس خداوند است»

 

معظم له افزودند: خداوند متعال، فاطمه را از نور خودش خلق کرده است؛ لذا وقتی حضرت زهرا«سلام‌الله‌علیها» تجلّی کرد، عالم وجود به واسطۀ او از عدم به هستی آمد. به عبارت دیگر، خداوند یک تجلّی ذاتی کرد با همۀ اسماء و صفاتش و آنگاه زهرا پیدا شد. زهرا نیز یک تجلّی کرد و به واسطۀ آن تجلّی، عالم وجود پدیدار شد. طبق این روایت، عالم وجود، مرهون وجود زهرا«سلام‌الله‌علیها» است.

 

ایشان بیان داشتند: در دوران رجعت، ملکۀ حکومت اسلامی ائمّۀ طاهرین«سلام‌الله‌علیهم»، مادر ایشان، حضرت زهرا«سلام‌الله‌علیها» خواهند بود. در آن دوران و در زمان ظهور، «مصحف فاطمه» نیز قانون اساسی حکومت اسلامی جهان است. در حکومت اسلامی رجعت، نه فقط امام زمان حکومت می‌کنند، بلکه همۀ چهارده معصوم برمی‌گردند و هرکدام از ایشان، هزاران سال حکومت می‌کنند. لذا زمان حضرت آدم تا روز ظهور، در مقایسه به زمان ظهور و دوران رجعت، قطره‌ در مقابل دریا است و در واقع دوران قبل از ظهور، یک مقدّمه برای زمان بعد از آن به شمار می‌رود.

 

این مرجع تقلید ابراز امیدواری کردند: ان شاء الله به دست ما و به رهبری امام زمان«ارواحنافداه»، پرچم اسلام روی کرۀ زمین افراشته و حکومت اسلامی چهارده معصوم سرتاسری می‌شود؛ حکومتی که قانون اساسی آن، مُصحف زهرا و ملکۀ آن، خود حضرت زهرا«سلام‌الله‌علیها» هستند و همۀ ائمۀ طاهرین«سلام‌الله‌علیهم» از ایشان سرمشق می‌گیرند.

برادرزاده شهید حسین فهمیده در مراسم بزرگداشت روز زن سال 1391 در خبرگزاری فارس

برادرزاده شهید حسین فهمیده در مراسم بزرگداشت روز زن سال 1391 در خبرگزاری فارس




برچسب‌ها: برادر زاده شهید حسین فهمیده, حجاب, شهدا, شهید

مادر شهید حسین فهمیده در مراسم بزرگداشت روز زن سال 1391 در خبرگزاری فارس

مادر شهید حسین فهمیده در مراسم بزرگداشت روز زن سال 1391 در خبرگزاری فارس






برچسب‌ها: مادر شهدا, شهدا, شهید, چادر, باحجاب

تصاویری عاشورایی از یک عملیات

این عملیات با رمز «یاسیدالشهداء(ع)» در روز 13 اردیبهشت ماه سال 65 مصادف با 23 ماه شعبان آغاز شد. در این عملیات سردارانی مثل حاج حسین اسکندرلو فرمانده گردان حضرت علی اصغر (ع) و شهید حسنیان فرمانده گردان المهدی(ع) به شهادت رسیدند. در این عملیات شهید سید مهدی اعتصامی، سیدمجتبی زینال الحسینی، اصغر کاظمی، علی دهقان سانیچ، سعید منتظری از جمع همسنگران تخریبچی لشکر10س در باز گشایی معبر جهت رزمندگان به آسمان پرکشیدند.


موقعیت الوارثین-رزمندگان تخریبچی شرکت کننده در عملیات


اردوگاه فرات، هنگام عزیمت به عملیات، رزمندگان گردان علی اصغر(ع)


میدان مین و موانع دشمن


شهید اکبرعزیززاده-جاده فکه-محدوده عملیات گردان علی اصغر(ع)


پیکر مطهرشهدای عملیات که 20 روز درگرمای فکه برجای ماند


پیکر مطهرشهدای عملیات که 20 روز درگرمای فکه برجای ماند


پیکر مطهرشهدای عملیات که 20 روز درگرمای فکه برجای ماند



شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات





++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

شهید برونسی و استفاده نکردن شخصی از بیت المال

پسرم از روی پله ها افتاد.دستش شکست.

بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت.

از خانه دوید بیرون.چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.

تا من رسیدم به اش،یک تاکسی گرفت.

درآن لحظه ها،ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.



وقتی برادرم جعل سند کرد ! +عکس



مشرق: بلافاصله تلفن را برداشتم و شماره واحد اعزام سپاه را گرفته و به دوستی که مسوول قسمت فوق بود گفتم: اخوی ما دارد میاد سراغ شما که اجازه بدی برود جبهه، شناسنامه اش را بخواه و چون به سن قانونی نرسیده،نگذار به جبهه برود.

در سال های دفاع مقدس ، دست بردن در شناسنامه برای تغییر تاریخ تولد و رساندن سن به مرحله قانونی ، با هدف رفتن به جبهه های نبرد ، در میان نوجوانان بسیجی امری رایج بود. آن چه خواهید خواند ، روایتی است دست اول از دست بردن شهید قاسم شکیب زاده در شناسنامه اش برای اعزام به خطوط نبرد:


*******************************************

مشغول کار بودم که سر و کله اخوی پیدا شد. سرش را کج کرد و گفت: علی داداشی،‌ تو لااقل اجازه بده که من بروم جبهه، همه ی دوستام دارن میرن. قاسم، قبل از اینکه بیاید پیش من،‌ سراغ همه ی برادرها و خواهرها رفته بود و همه ناامیدش کرده بودند،‌ اینو که گفت، فکری به ذهنم خطور کرد، گفتم: من حرفی ندارم، برو. هنور همه ی جمله را ادا نکرده بودم که در یک چشم به هم زدن پر درآورد و رفت، من که خودم هم نفهمیده بودم که چه گفته ام،

بلافاصله تلفن را برداشتم و شماره واحد اعزام سپاه را گرفته و به دوستی که مسوول قسمت فوق بود گفتم: اخوی ما دارد میاد سراغ شما که اجازه بدی برود جبهه، شناسنامه اش را بخواه و چون به سن قانونی نرسیده، بهانه ای بگیر و نگذار به جبهه برود. آن روزها سرمان شلوغ بود، مرتب شهید و مجروح می آوردند و ما هم بایستی همه ی کارهای لازم را انجام دهیم، بنابراین یادم رفت که موضوع را پیگیری کنم، اتفاقاً چون فردای آن روز هم بایستی برای تشییع پیکر مطهر 16 شهید برنامه ریزی کنیم، شب خانه نرفتم و تا صبح بنیاد شهید بودم. ساعت 8 صبح بود، مادر زنگ زد و گفت: قاسم دیشب نیامده. گفتم: حتماً با بچه ها رفته است بسیج، ‌ظاهراً مادر قانع شد و من هم گوشی را قطع کردم و مشغول کارها شدم.


وسط مسیر تشییع شهدا بودیم که مسوول اعزام بسیح را دیدم، زد پشت من و گفت: اخوی! حالا مارا می زاری سر کار؟ گفتم: چطور مگه؟ گفت: اخوی شناسنامه اش را آورد،‌ اما سنش که مشگلی نداشت. گفتم: خوب! گفت: خوب که خوب، ما هم مهر زدیم و رفت. گفتم: کجا؟ گفت: احتمالاً خرمشهر….. چند روزی خانه آفتابی نشدم و به هر کجا زدم که از طریق تلفن و دوستانش پیدایش کنم، نشد که نشد. چند روز بعد، ساعت 9 صبح و طبق معمول زنگ زدم به تعاون سپاه تا اسامی شهدایی که شب قبل آورده بودند را‌ به پرسم تا برای تشییع آنها برنامه ریزی کنیم، مسوول تعاون گوشی را برداشت. بعد از حال و احوال همیشگی، گفتم: اسامی شهدا را بگو که من یادداشت کنم.


گفت: شکیب تویی؟ گفتم: آره گفت: ا، ا، اسم اخویت هم که تولیست است.



راوی: برادر شهید

اخطار رزمندگان درباره وضعیت حجاب+عکس

رزمندگان
این عکس را باید یکی از اسناد منحصربه فرد در پرونده تاریخی و پرفراز و نشیب مبارزات فرزندان انقلاب اسلامی و مجاهدان فعال در دفاع مقدس با پدیده مفاسد اجتماعی به شمار آورد.

تصویر زیر مربوط به امضای طومار توسط رزمندگان اسلام علیه «لاابالی گری و بی حجابی در پشت جبهه ها» می باشد. از شواهد عکس بر می آید که متعلق به بچه های لشکر حضرت رسول باشد. مخاطب طومار مشخص نیست اما طبیعتاً باید فرمانده «کمیته های انقلاب اسلامی» باشد که در آن سال ها وظیفه مبارزه با منکرات را بر عهده داشت. زمان ثبت عکس نیز بین سال  1364 تا 1365 می باشد.

 این تصویر را باید یکی از اسناد منحصربه فرد در پرونده تاریخی و پرفراز و نشیب مبارزات فرزندان انقلاب اسلامی با پدیده مفاسد اجتماعی به شمار آورد. پرونده ای که هنوز هم یکی از چالش های جدی باورمندان به انقلاب اسلامی با دولت هایی است که می آیند و می روند.

ابعاد عکس آن مقدار هست که بتوان بیشتر متن طومار را خواند . آن چه از متن طومار قابل رویت می باشد به این قرار است:


«...پس از عرض سلام و تشکر از آن جناب در رابطه با زحمات و تلاش های فراوانی که در جهت انقلاب برای سرکوبی منافقین و مبارزه با منکرات کشیده اید، اخیراً اخبار بسیار ناگواری در رابطه با شیوع لاابالی گری و بی حجابی در سطح شهر تهران به جبهه ها می رسد و رزمندگان که شهر و دیار خود و خانواده های خویش را در امان خدا و در پناه حکومت [غیر قابل رویت] رها نموده اند نگران می سازد.


جای تأسف دارد [ غیرقابل رویت] گذشت چند سال از پیروزی انقلاب خونبار اسلامی ، عده ای آلت دست بیگانه به اشاعه علنی فحشا مشغولند. حزب الله مظلومانه مجبور به سکوت گردیده است. عزیزانی  [ غیرقابل رویت] فرزندان ، همسران ، پدران و برادران شان در جبهه ها مشغول  [ غیرقابل رویت] 

چگونه در مقابل تجاوز آشکار به حقوق خویش سکوت کنند و رزمندگانی که نوامیس خویش را به جمهوری اسلامی سپرده و به میادین نبرد رهسپار شده اند


، چگونه با فراغت بال از پشت جبهه ها  [ غیرقابل رویت] مشغول شوند؟

ما رزمندگان اعزامی از استان تهران ضمن اعلام این که به حسب فرمان امام هرگز جبهه ها را ترک نخواهیم کرد و با تمام[ غیرقابل رویت]  که به حزب الله در این رابطه وا داشته شود ، استخوان در گلو و خار در چشم مردانه در مصاف کفار و کفرپیشگان خواهیم جنگید تا خدا فتح و نصرت نهایی خود را آشکار سازد ،

از جنابعالی تقاضا داریم که هر چه سریعتر به این امر رسیدگی نموده و ضمن ارشاد افراد فریب خورده ، با عوامل بیگانه قاطعانه برخورد کنید و اخطار رزمندگان اسلام را به ایشان ابلاغ فرمایید و در این رابطه اگر صلاح می دانید  [ غیرقابل رویت] ...»


رزمندگان

تفحص شهیدی که خون از پیکرش بیرون زد

بگو عاشق نیستیم :

 

- انگار از آسمان آتش می بارید.به شهید غلامی گقتم: «گروه را مرخص کنیم تا اوایل پاییز که هوا خنک تر می شود، برگردیم»

 

گفت: «بگو عاشق نیستیم.» گفتم:«علی آقا!هوا خیلی گرم است.نمی شود تکان خورد

 

گفت: «وقتی هواگرم است و تو می سوزی، مادر شهیدی که فرزندش در این بیایان افتاده است،دلش می شکند و می گوید:خدایا بچه ام در این گرما کجا افتاده است؟ همین دل شکستگی به تو کمک می کند تا به شهید برسی

 

نتوانستم حرف دیگری بزنم. گوشی را گذاشتم،برگشتم و گفتم:«بچه ها،اگر از گرما بی جان هم شویم،باید جستجو را ادامه دهیم.» پس از نماز ظهر کار را شروع کردیم.تا ساعت نه صبح هر چه آب داشتیم،تمام شد.بالای ارتفاع 175شرهانی،چشم هایمان از گرما دیگر جایی درا نمی دید. به التماس نالیدیم: خدایا تورا به دل شکسته ی مادران شهید...

 

در کف شیار چیزی برق زد پلاک بود...

 

 

 

کرامت شهدا :

 

خبر را که شنیدیم٬ خودمان را رساندیم٬ اما آن ها استخوان های یک حیوان بود. گفتند اینجا خطرناک است و بیشتر منافقان در کمین هستند٬ باید زود برگردیم.

 

آمبولانسی داشتیم که هر روز سرویس و مجهز می شد. سابقه نداشت خراب شود. در راه برگشت ٬ در یک سرپایینی٬

 

ماشین خاموش شد!!! بچه ها فکر کردند شوخی می کنم٬ اما هرچه استارت زدم٬ ماشین روشن نشد. چند متخصص از تعمیرگاه ارتش آمدند. اما فایده ای نداشت.

 

بالاخره تصمیم بر آن شد که یک تانکر آب بیاید و ماشین رو بوکسل کند که تا شب نشده برگردیم. تانکر آمد. اما وقتی به آمبولانس وصل شد٬گاز که می داد٬خاموش می شد! گفتم: ((ماشین روشن نمی شود٬ بعداً می آییم آن را می بریم. اگر اینجا خطرناک است٬د یگر نمی مانیم(( .

 

ماشین را قفل کردیم و برگشتیم. فردا پس از خواندن نماز صبح به سراغ ماشین رفتم.تک و تنها توی حال خودم بودم که رسیدم به مکانی که صخره مانند بود. دقیقاً رو به روی جایی که ماشین خراب شده بود٬ تعدادی پلاک و یک مشت استخوان افتاده بود. هفت شهید بودند  بچه ها را خبر کردم و جنازه ها را داخل ماشین گذاشتیم.

با بچه های ارتش خداحافظی کردم و به طرف ماشین رفتم. فکر کردند٬ من فراموش کرده ام ماشین خراب است. خندیدند. اما ماشین٬ با استارت اول روشن شد....



Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

هفت پلاک و یک مشت استخوان:

رفیعی با دست های خونی وارد سنگر شد. رنگم پرید. فکر کردم بلایی سر حمزوی آمده. از سنگر بیرون پریدم، دیدم او هم دستش خونی است.پرسیدم چی شده؟ گفتن برو عقب ماشین روا نگاه کن.

دیدم یه گونی عقب ماشینه. داخل گونی یه شهید بود که سر و پا نداشت، پیراهنی سفید تنش بود و دکمه یقه رو تا آخر بسته بود. بچه ها گفتن:"برای شستشوی بیل مکانیکی، جایی رو کندیم تا به آب برسیم. آب که زلال شد، دیدیم یک تکه لباس از زیر خاک بیرونه. کندیم تا به پیکر سالم شهید رسیدیم. خون تازه از حلقومش بیرون میزد! ما برای شستشوی بیل جایی رو انتخاب کرده بودیم که یقین داشتیم هیچ شهیدی اونجا نیست! اصلا اونجا اثری جنگ و خاکریز نبود."

دور تا دور منطقه را جست و جو کردیم، تا شاید شهید دیگه ای پیدا کنیم؛ اما خبری نبود.

خیلی وقتا خود شهدا به میدان می آمدن تا پیداشون کنیم.

رادیو روشن بود، گوینده از تشییع یک هزار شهید بر روی دست مردم تهران خبر می داد. شاید مادر این شهید، با دیدن تابوت های شهدا از خدا پسرش را خواسته بود و همان ساعت...

 

بخش فرهنگ پایداری تبیان